محل تبلیغات شما



خب اومدم يكم حرف بزنم ديدم بلوگفا هم بروز تر شده و يه سري تغييرات داده كه مباركمون باشه . الان كه دارم اين متنو مينويسم تو بيمارستان ميلاد اصفهانم آقام عمل داره و من و وهاب همراهيش ميكنيم راستش چند وقت اخير خيلي تحت فشار بودم اونقدي كه. خلاصه اينكه حس ميكنم ديگه اون الماسي كه بايد تو وجودم حاصل ميشد بوجود اومده حالا اينجا توو سالن بيمارستان نشستم و ته دلم روشنه خونسردمو منتظرم همه چيز طبق روال طي بشه اينا يني دلم گرمه به جايي كه خودمم نميدونم دقيقا
راستش من اصلا آدم مادي ايي نيستم اما از اينكه وهاب داره اينقدر راحت از مناسبتاي مهم زندگيمون ميگذره هم ناراحتم شايد اين بهونه گيري از لحظه ايي شروع شد كه شب تولدش بعد اونهمه سورپرايز دلچسب اولين چيزي كه به ذهنش رسيد اين بود كه از تزئين و كليپ دوستاش عكس بگيره كه از دوستاش!تشكر كنه تواينستاگرامش. بماند كه وقتي اينو گفت انگار يه سطل آب سرد ريختن توو سرم بماند كه تا چند دقيقه انگار يكي قلبمو چنگ ميزد .
وقتي ميبينم اهل بيت اقام قدر مامامو نميدونن و ازش مراقبت نميكنن و هواشو ندارن قلبم ميشكنه. بعد چند ماه اومدم خونه پدري و ميبينم چقدر همه چي بهم ريخته س منظورم وضع خونه س. ماما از معصومه اصلا راضي نيست و اين يني معصومه داره به دست خودش گورشو ميكنه تو عالم خواهري. +خدا فقط سلامتي بده به مامام و اقام و عاقبتشونو ختم بخير كن +مثلا اومدم خونه و سرمو كردم تو كمد ديواري خونه و بو كينم چوبا رو .
به این باور رسیده‌ام که چیزی را نمی‌توانی جبران کنی و دوباره درست بگذاری‌اش سر جایش . حفره‌های زندگی‌ات همیشگی هستند ؛ تو باید در اطرافش رشد کنی . مثل ریشه‌های درخت که از اطراف سیمان بیرون می‌زنند ، باید خودت را از لابه‌لای شیارها بیرون بکشی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هک و امنییت پرسش مهر